روز دوشنبه قطعی برق بی‌سابقه‌ای پرتغال، اسپانیا و بخش‌هایی از فرانسه را دربر گرفت — و زندگی وابسته به فناوری من و ده‌ها میلیون نفر دیگر را ناگهان از هم پاشاند.

در ابتدا نگران نبودم. بعد، صاحب آپارتمانم در لیسبون لینکی را برایم فرستاد: مقاله‌ای از روزنامه سان با عنوان «اسپانیا و پرتغال با قطعی برق گسترده مواجه شدند…» سعی کردم آن را باز کنم، اما صفحه بارگذاری نمی‌شد. چند دقیقه بعد از اتمام برق پشتیبان، شبکه‌های موبایل نیز از کار افتادند.

به کافه محلی‌ام رفتم تا اطلاعات بیشتری کسب کنم. صاحب کافه گفت: «هیچ ایده‌ای نداریم چه اتفاقی افتاده — هیچ چیزی کار نمی‌کند.» او با اشاره به صندوق مرده‌اش، فقط ساندویچ و نوشیدنی سرو می‌کرد و مانند همه مغازه‌های دیگر، فقط پول نقد قبول می‌کرد.

یکی از مشتری‌ها به سمتم آمد. گفت: «می‌گن شاید حمله سایبری روسیه باشه.» و با آرامش عجیبی لبخند زد. «بهش به چشم تعطیلات رایگان نگاه کن!»
من نمی‌خندیدم. هیچ پول نقدی همراهم نبود. یعنی نمی‌توانستم غذا بخرم و بدون برق نمی‌توانستم چیزی از یخچال بپزم. می‌دانستم که شبکه‌های آب نیز به پمپ‌های برقی وابسته‌اند. علاوه بر این، سه فرزند کوچک در خانه داشتم که می‌پرسیدند آیا بابا تلویزیون را درست می‌کند یا نه.

سعی کردم خونسردی‌ام را حفظ کنم و در گرمای ۳۰ درجه از مغازه بیرون زدم تا دنبال دستگاه خودپرداز بگردم. اولین دستگاه کاملاً از کار افتاده بود. دومی برق داشت، اما فقط موجودی حساب را نشان می‌داد. دستگاه‌های خودپرداز برای ارتباط با سرورهای بانکی و تأیید برداشت به اینترنت نیاز دارند — بدون آن، فقط جعبه‌هایی درخشان و امیدوارکننده اما بی‌فایده‌اند.

«صبح با قطار اومدم لیسبون، اما حالا نمی‌تونم برگردم خونه»، مردی در دهه ۳۰ زندگی‌اش گفت که او هم در تلاش برای برداشت پول نقد برای گرفتن تاکسی بود. چند دقیقه‌ای با هم صحبت کردیم و درباره دلایل احتمالی خاموشی حدس و گمان زدیم. او گفت: «تو رادیو شنیدم ممکنه مربوط به وضعیت هوا باشه»، و به ادعایی که بعداً تکذیب شد اشاره کرد؛ اینکه خاموشی ناشی از «لرزش القایی جوّی» به دلیل تغییرات شدید دما یا فشار بوده که خطوط برق را مختل کرده. از خودم پرسیدم آیا این یک نقص فنی بوده یا چیزی بدخواهانه‌تر.

به راه افتادم تا اطلاعات دقیق‌تری پیدا کنم. در نهایت، آن را در بیمارستان محلی پیدا کردم — تنها جایی که برق و وای‌فای داشت، به لطف ژنراتورهای دیزلی پشتیبان. تیتر خبرها را مرور کردم و با خبر خوبی مواجه شدم. مقامات گفتند هیچ نشانه‌ای از حمله سایبری وجود ندارد. با وجود همه ترس‌های هالیوودی‌ام، اروپا مورد حمله قرار نگرفته و قطعاً زامبی‌ها هم حمله نکرده‌اند.

اما خبر بد این بود که هیچ‌کس نمی‌دانست برق کی برمی‌گردد. برخی منابع گفتند چند ساعت دیگر. برخی گفتند ممکن است یک هفته یا بیشتر طول بکشد. دست خالی به خانه برگشتم، بدون هیچ اطمینانی — و هیچ راهی برای تعمیر تلویزیون. با غروب آفتاب، نگران بودم. به همسرم گفتم: «حالا می‌فهمم چرا بعضی‌ها پناهگاه روز قیامت می‌سازند.»

آفلاین و بی‌آماده

خاموشی ۲۸ آوریل بزرگ‌ترین خاموشی تاریخ اروپا بود. بیش از ۶۰ میلیون نفر بدون برق ماندند. شبکه‌های موبایل قطع شدند. دستگاه‌های کارت‌خوان و خودپرداز از کار افتادند. فرودگاه‌ها تعطیل شدند، قطارها در مسیر متوقف ماندند، و به‌دلیل قطع چراغ‌های راهنمایی، ترافیک سنگینی ایجاد شد. برخی افراد برای ساعت‌ها در آسانسورها یا سیستم‌های متروی زیرزمینی گیر افتادند. در اسپانیا، تصور می‌شود که حداقل پنج نفر به‌دلیل این حادثه جان باختند.

در عرض چند دقیقه، زندگی مدرن اروپایی — که به‌شدت به برق، داده و اتصال فوری وابسته است — از حرکت ایستاد. اگرچه برق در بیشتر مناطق اسپانیا و پرتغال تا نیمه‌شب دوشنبه وصل شد، اما این حادثه سؤالات جدی درباره زیرساخت، امنیت و تاب‌آوری اروپا مطرح کرده است. برای من، این موضوع به یک مواجهه شخصی‌تر با وابستگی‌ام به فناوری و این‌که چقدر برای قطع این سیستم‌ها آماده نیستم، منجر شد.

همیشه خودم را آدمی مستقل می‌دیدم. در آفریقای جنوبی بزرگ شدم، جایی که خاموشی‌های برنامه‌ریزی‌شده بخشی از زندگی بودند و عدم قطعیت، جزئی از روزمرگی. قبلاً کمپ می‌رفتم، غذا جمع‌آوری می‌کردم و روی آتش غذا می‌پختم. به کار با دست علاقه دارم. فکر می‌کردم توان بقا بدون شبکه را دارم.

اما مثل اکثر افراد، مخصوصاً در غرب، به فناوری گره خورده‌ام. وقتی خاموشی اتفاق افتاد، همه آن سیستم‌ها فروپاشیدند — و همین‌طور توهم استقلالم. یخچال پر بود، اما نمی‌توانستم غذا بپزم. گوشی‌ام شارژ داشت، اما سیگنال نداشت. اپ‌هایم کور بودند. کیف پول دیجیتالی‌ام به‌اندازه پول بازی بی‌ارزش بود.

فقط گجت‌ها نبودند که از کار افتادند — بلکه شبکه‌ای ذهنی از امنیت که ساخته بودند نیز نابود شد. نه خبری بود، نه راهی برای تماس با خانواده، نه تصوری از وسعت قطعی. فهمیدم بیشتر تصمیم‌گیری‌هایم را به زیرساخت‌هایی نامرئی سپرده‌ام.

بچه‌ها آرام بودند، بی‌خبر از خطرات احتمالی. با نور شمع بازی‌های رومیزی انجام دادیم و غروب آفتاب را تماشا کردیم که فقط با چراغ ماشین‌ها و نور ماه روشن بود. اما در ذهنم داشتم حساب می‌کردم: آب لوله‌کشی چقدر دوام دارد؟ آیا غذای بدون نیاز به پخت کافی داریم؟ اگر این وضعیت بیشتر طول بکشد چه؟ اگر دوباره تکرار شود چه؟

خاموشی فقط یک روز طول کشید. اما پس‌لرزه‌های آن — حداقل برای من — هنوز ادامه دارند. حالا دارم به ذخیره پول نقد در خانه، نگه داشتن آب اضافی، خرید اجاق گازی و رادیو فکر می‌کنم. شاید حتی به زندگی در روستا، جایی که بتوانم غذای خودم را پرورش دهم.

این خاموشی مثل زنگ هشداری بود. نه برای آماده شدن برای پایان دنیا، بلکه برای روبه‌رو شدن با این واقعیت که چقدر زندگی‌ام را به سیستم‌هایی سپرده‌ام که نه کنترلشان را دارم و نه به‌درستی می‌فهممشان.